Hossein Norouzi UI designer web developer management طراح و برنامه نویس وب ، بلاگر، محقق
0

No products in the cart.

Hossein Norouzi UI designer web developer management طراح و برنامه نویس وب ، بلاگر، محقق
Menu
Blog Post

معرفی کتاب، صد سال تنهایی اثر مارکز

معرفی کتاب، صد سال تنهایی اثر مارکز

چند وقتی به دلیل نمایشگاه نتوانستم پست بگذارم، به شدت دلم تنگ شده بود، زیاد … خوب برم سراغ شاهکار مارکز

صد سال تنهایی

مارکز میگوید : «اندکی خیال برای مشکل حیاتی ما ؛ می تواند زندگی را به معنای متعارفی باورپذیر کند . این ؛ دوستان من ! معمای ‎تنهایی ماست ! »
در مورد این رمان صحبت بسیار است و به واقع نمی توان در چند سطر حق مطلب را ادا کرد و این توضیحات اطلاعات کمی در حد اطلاعات عمومی خواهد بود. چگونه خواندنش خود داستانی است، داستانی طولانی و پیچده از روایات ۶ نسل از خانواده بوئندیا، باید با دقت و حوصله خواند. سبک رمان صد سال تنهایی رئالیسم جادویی‌ست ؛  مارکز در این کتاب برای اولین بار این سبک را پایه گذارد و پس از آن آثار زیادی به پیروی از آن نوشته شد . 

اگرچه می توان داستان را به صورت پیشرفت خطی هم تعریف کرد ، اما مارکز اجازه می دهد تا با پرداختن به هر شخصیت با او و با سرنوشت او در مسیر زمان جلو – عقب برویم . و هم چنین نویسنده در داستان سعی دارد با این نوع روایت تکرار پذیر بودن تاریخ را هم به ما نشان دهد . 

تنهایی تم اصلی داستان است . روایت صدسال تنهایی خاندان بوئندیا و یا به طور نمادین مردم امریکای لاتین . انگار سرنوشت همه ی اعضای خانواده را به سوی تنهایی و انزوا سوق می دهد ، به یاد بیاورید خوزه آرکادیو بوئندیای بزرگ « بنیان گذار ماکوندو » که دیوانه شد و زیر درخت بلوط بسته شد تا جان داد و یا ربه کا که پس از مرگ خوزه آرکادیوی دوم خود را درون خانه اش حبس کرد تا در تاریکی های تنهایی فرو رفت و فراموش شد و . . . 

خلاصه ای از کتاب:

داستان در یکی از شبه جزایر کارائیب و به طور کلی در کشور های آمریکای جنوبی آغاز می شود. این کتاب داستان زندگی ۶ نسل از خانواده ای را نقل می کند  که در دهکده ماکاندرو زندگی می کنند .

داستان از صحنه اعدام سرهنگ اوئرلیانو بوئندیا آغاز می شود که رو به روی  جوخه اعدام ایستاده و خاطرات گذشته اش را مرور می کند . سرهنگ به کودکی اش می رود ، زمانی که در سراسر ده ، فقط ۲۰  خانه خشتی بود .

ماجرای  پدید آمدن دهکده ماکاندرو این گونه است : وقتی  خوزه آرکاردیو بوئندیا و اورسلا با هم ازدواج می کنند ، زن جوان که میدانست حاصل ازدواج خاله اش با پسر دایی خوزه ، بچه ای با دم تمساح بود ، از بچه دار شدن می ترسید . اهالی ده خوزه را بابت این مسئله مورد تمسخر قرار می دادند . خوزه که از این مسئله عذاب می کشید ، یکی از دوستانش را که خروس باز بود ، برای دوئل دعوت می کند .

به دنبال این دوئل ، خوزه دوستش را می کشد و پس از آن وی خود را لایق طرد شدن می داند و به این ترتیب با اورسلا ، همسرش و تعدادی دیگر از زوج های ده که از بچه دار شدن می ترسیدند ، مهاجرت کردند .

پس از ۱۴ ماه ، اورسلا و خوزه صاحب فرزندی می شوند که هیبت تمساح نداشت ….

بعد از چندین ماه آوارگی ، یک شب خوزه در خواب می بیند که در همان مکان ، شهر بزرگ و زیبایی با دیوار های آئینه ای بر پا کرده اند …واین گونه آن دسته افرادی که به دنبال عذاب وجدان از محل زندگیشان بیرون آمده بودند ، ده زیبای ماکاندرو را بنا کردند و ادامه داستان که باید خود بخوانید

جملاتی از کتاب

«نسل های محکوم به صد سال تنهایی، فرصتی دوباره روی زمین نداشتند.»

«سرهنگ آئورلیانو بوئندیا آرام و بی اعتنا به نوع تازه زندگی که به خانه هیجان می بخشید، به این نتیجه رسیده بود که راز سعادت دوران پیری، چیزی جز بستن پیمانی شرافتمندانه با تنهایی نیست.»

Tags:
Write a comment