#بینوایان به #فرانسوی: Les Misérables) رمانی #نوشته #ویکتور_هوگو، #نویسنده سرشناس فرانسوی است. این #کتاب اولین بار در سال ۱۸۶۲ منتشر شده و یکی از بزرگترین رمانها قرن ۱۹ است.
کمتر کسی است که با کتاب، داستان ، #فیلم ان آشنا نباشد، أین کتاب به قدری تاثیر گذار است که در بخش هایی زیادی انسان را وادار به تفکر می کند، در بخش هایی حتی اشک من را در اورد، به گونه ای که من پراگراف های اخر را با بغض و چشمان گریان به اتمام رساندم.
این کتاب که خواننده پیش از این لحظه در کلیات و جزئیات از این سو به آن سو می رود…یک فرایند از شر به خیر، از بی عدالتی به عدالت، از بطلان به حقیقت، از شب به روز ، از اشتها به وجدان ، از فساد اداری به زندگی ؛ از حیوانیت به #انسانیت، از جهنم به بهشت ، از هیچ به خدا. نقطه شروع : جسم ، مقصد : روح. یک هیدر در آغاز ، و یک فرشته در پایان.
باور کردنی نیست کتابی در أین حجم ١۶٠٠ صفحه همیشه در اوج باشد، و این نمایانگر قلم پر قدرت أین #نویسنده است،
نمی دانم أین اثر فوق العاده را چکونه شرح دهم که حق مطلب ادا شود ولی به طور خلاصه خدمتان عرض میکنم؛
در کل داستان اصلی قصه ژان والژان است، کسی که یک نیروی خوبی در جهان می شود اما نمیتواند از گذشته مجرمانه خود فرار کند. رمان از پنج بخش تشکیل شده است، هر بخش به چندین کتاب تقسیم شده و هر کتاب به فصل های متفاوت.
داستان در ۱۸۱۵ در دینی آغاز می شود، جایی که ژان والژان به عنوان یک روستایی پس از نوزده سال حبس – پنج سال برای دزدیدن نان برای سیر کردن خواهر و خانواده او و چهارده سال به خاطر فرارهای متعدد او- از زندان آزاد شده است. او توسط مهمانخانه دار پس رانده می شود زیرا گذرنامه او زردرنگ است و نشان می دهد که پیش از این جبرکار بوده است. او با عصبانیت در خیابان می خوابد. اسقف خیراندیش دینی، مایرل به اون پناه می دهد. هنگام شب ژان والژان با ظروف نقره مایرل فرار می کند. هنگامی که پلیس او را دستگیر می کند، اسقف مایرل وانمود می کند خود ظروف نقره را به او داده است و پافشاری می کند که او دو شمعدانی نقره را که فراموش کرده بود نیز با خود ببرد. پلیس توضیحات او را می پذیرد و می رود. مایرل می گوید زندگی او را برای خدا بخشیده است و او باید پول این شمعدانی ها را برای ساختن یک مرد صادق از خود به کار برد. سخنان مایرل والژان را به فکر فرو می برد. هنگامی که او در خود فرو رفته است از روی عادت سکه ۴۰ سوئی کودکی دوازده ساله به اسم پتی جرویس را می دزدد و او را تعقیب می کند. او سریع خود را باز می یابد و کل شهر را به دنبال او می گردد. در همان زمان سرقت او به مسئولین گزارش می شود. والژان خود را پنهان می کند زیرا اگر او دستگیر شود باید تمام عمر خود را به عنوان جبرکار سپری کند. شش سال میگذرد و والژان از نام موسیو مادلین استفاده می کند. او صاحب یک کارخانه ثروتمند می شود و به عنوان شهردار شهری انتخاب می شود که با نام م ـــــ-سور-م ـــ شناخته می شود، (مونتروی، پا-دو-کاله). هنگام قدم زدن در خیابان مردی را می بیند به نام فوشلوان که در زیر چرخ های یک گاری گرفتار شده است. هنگامی هیچ شخصی برای بلند کردن گاری حتی در ازای پول داوطلب نمیشود، تصمیم می گیرد خود او دست به نجات فوشلوان بزند. او زیر گاری می خزد، آن را بلند می کند و فوشلوان را نجات می دهد. بازرس شهر، بازرس ژاور هنگام حبس والژان نگهبان زندان تولون بوده است. او پس از مشاهدۀ قدرت فوق العاده والژان به اون مشکوک می شود.
أین اثر انقدر قوی است که منبع کتاب ها، نمایشنامه ها، تاتتر ها و فیلم های بسیاری است.
در انتها میگویم این اثر بدون شک زینت هر کتابخانه است.
پیشنهاد_کتاب #باید_خواند#