زوربا از جمله شخصیتهایی ست که هم می توانی دوستش داشته باشی وتحسینش کنی وهم به عملکردهایش ورفتارهایش نقد مفصل داشته باشی ولی من مثل این نویسنده که در پایان ماجرا شیفته ی این مرد وشخصیتش شده بودبی اندازه از او خوشم آمد از جسارتهایش از شادی هایش از اینکه سعی می کرد از لحظه لحظه ی عمرش لذت ببرد وگاهی نگرانیش همین بود که مبادا لحظه ای غم این زندگی را بخورد .شخصیتی که نسبت به هیچ چیز وهیچ کس وهیچ باور وعقیده ای تعصب نداشت رها وآزاد بود وبه خاطر رهابودنش ودر بند این باور وآن عقیده نبودنش از تمامی زندگیش لذت می برد به تمامی معنا .خلق چنین شخصیتی هنرمندی زیادی می خواهد .ولازمه خلق چنین شخصیتی شناخت ابعاد شخصیتی انسان نیازها وخواسته هایش وهمینطور فرهنگ عمومی اجتماعیست که فرد در آنجا زندگی می کند .
توضیحات #مترجم نیز در مورد خود جالب است که خود را زوربای إیرانی میداند و مقدمه میگوید کتاب زوربای یونانی از زبان زوربای ایران، که اگر اینگونه بوده باشید من به شخصه او را تحسین میکنم
در بخشهایی از این کتاب دوشخصیت اصلی #داستان به صومعه ای می روند وچند شبی را آنجا می مانند این بهانه ای می شود که این نویسنده به مذهب وآیینهای مسیحیت ورهبانیت وکلیساواسقف اعظم ,نقدهایی غیر مستقیم ولی واضح وروشن داشته باشدکه ازجمله جذابیتهای متن این کتاب برای من بودکه بعضی از این جمله هارا همین جا می نویسم :
دنیا ایشان را از خود رانده بودولی آنها دنیارا از خود نرانده بودند .
اه بروند بمیرند!همه شان شیطانی در جسم خود دارند یکی زن می خواهد دیگری ماهی دودی وآن یکی پول وآن دیگری روزنامه …یک مشت کله خر !چرا اینها به مردم فرود نمی آیند تا از همه این چیزها سیر شوند ومغز خود راتصفیه کنند؟
و در جایی دیگر می گوید:گویی همه آن تر وتازگی وآن سبکی وآن سر مستی ناچیز خود #خدا بود .خدا در هر لحظه تغییر چهره می دهد وخوشا به سعادت کسی که بتواند اورا زیر هر نقابی بشناسد خدا گاهی به صورت لیوانی آب خنک است گاهی به صورت پسرکی که روی زانوان شما می جهد یا زنی افسونگرویافقط به صورت یک گردش کوتاه سحری… این کتاب یک نسخه #سانسور_نشده قبل از #انقلاب دارد که نایاب است ، اما در نهایت میگویم حتما این اثر ارزشمند را بخوانید درس های زیادی خواهید آموخت.