۱۴۷۲۷۶۶۰_۳۶۵۳۷۱۷۹۰۴۶۶۳۷۳_۳۵۴۵۸۶۰۱۲۸۳۹۱۵۶۱۲۱۶_n

رمان برادران سیسترز نوشته پاتریک دوویت ترجمه پیمان خاکسار

امروز قصد دارم از #کتابی که قبل از اثر منحصر بفرد #زوربای_یونانی #مطالعه کرده ام را بنویسم، #رمان #برادران_سیسترز ! از نامش منتظر کتابی با محتوای طنزی بودم، اما اینگونه نبود این کتاب ماجرای کتاب دربارهٔ زندگی دو برادر به نام‌های ایلای (Eli) (راوی ماجرا) و چارلی (Charlie) با نام خانوادگی سیسترز (Sisters) است که به‌عنوان دو آدم‌کش، شهرت زیادی دارند. داستان در سال ۱۸۵۱ (غرب وحشی) در اورگن و کالیفرنیا، همزمان با تب طلا رخ می‌دهد. ایلای و چارلی به‌دنبال کشتن هرمن کرمیت وارم راهی کالیفرنیا می‌شوند که در این مسیر اتفاقات بسیاری رخ می‌دهد و پس از رسیدن به مقصد، ماجرا به شکلی متفاوت با نقشهٔ ابتدایی ادامه پیدا می‌کند. پروتاگونیست این داستان، هر دو برادری هستند که در کنار یک‌دیگر ماجراهای متفاوت را پشت‌سر میگذارند. با خواندن برادران سیسترز فیلم های تارانتینو برأیم تدایی می شد، تا جایی که بعضی وقتها تعریفات آنقدر ملموس بود که حالم بد میشد، انگار دارم میبینم.
نویسنده این کتاب پاتریک دوویت است که در سال ٢٠١١ به همت مادرش به چاپ رسانید چون به دلیل عدم چاپ اثرش خودکشی کرد.
این کتاب در سال انتشارش، به‌شدت مورد توجه قرار گرفت و نامزد جایزهٔ ادبی #من_بوکر ۲۰۱۱ شد و تقریباً در تمام فهرست‌های بهترین کتاب‌های سال ۲۰۱۱نیز حضور داشت.
#ترجمه روان و دوست داشتنی #استاد و #دوست بزرگم #پیمان_خاکسار است، علاوه بر حس خوبی که نسبت به استادم دارم ترجمه ایشان را نیز می پسندم .
در ادامه به جمله ای از این کتاب اشاره میکنم : دنیا چه جور جایی می‌شد اگر پول طوقی نبود بر گردن و روح‌مان.
وقتی یه مزد بندازی پشت هر کاری٬ چیزی که قراره انجامش بدی یه جورایی مشروعیت پیدا می‌کنه٬ به نظر بقیه آبرومند می‌آد. می‌شه گفت به نظرم خیلی مهم می‌آد وقتی یه چیزی به بزرگی جون یه آدم به عهده من گذاشته می‌شه. خشونت کلام و رفتارش شگفت زده‌ام کرد٬ وقتی به خودم آمدم دیدم یک قدم به عقب رفته‌ام. گفتم تو دختر غیرعادی‌یی هستی.

در مخالفت با من گفت «این زندگیه که غیر عادیه نه من.» نمی‌دانستم در جواب چه بگویم. جمله‌ای از این درست‌تر نمی‌شد #کتاب #پیشنهاد #باید_خواند
#عکاسی #حسین_نوروزی #طراحی #photography #book #award #hosseinnorouzi #hossein_norouzi

۱۴۷۰۹۵۰۳_۹۶۴۶۹۰۰۲۳۶۷۶۳۱۵_۷۶۳۹۳۲۶۸۶۰۴۴۶۲۶۹۴۴_n

زوربای یونانی تمام شد. نوشته کازانتزاکیس ترجمه محمد_قاضی

کتاب #زوربای_یونانی را به إتمام رساندم، #کتاب فوق العاده #جذابی بود، پر از شگفتی این کتابی است که حتما به دوستانم #توصیه میکنم، در ادامه توضیحاتی در خصوص این #شاهکار ارایه میکنم
زوربا از جمله شخصیتهایی ست که هم می توانی دوستش داشته باشی وتحسینش کنی وهم به عملکردهایش ورفتارهایش نقد مفصل داشته باشی ولی من مثل این نویسنده که در پایان ماجرا شیفته ی این مرد وشخصیتش شده بودبی اندازه از او خوشم آمد از جسارتهایش از شادی هایش از اینکه سعی می کرد از لحظه لحظه ی عمرش لذت ببرد وگاهی نگرانیش همین بود که مبادا لحظه ای غم این زندگی را بخورد .شخصیتی که نسبت به هیچ چیز وهیچ کس وهیچ باور وعقیده ای تعصب نداشت رها وآزاد بود وبه خاطر رهابودنش ودر بند این باور وآن عقیده نبودنش از تمامی زندگیش لذت می برد به تمامی معنا .خلق چنین شخصیتی هنرمندی زیادی می خواهد .ولازمه خلق چنین شخصیتی شناخت ابعاد شخصیتی انسان نیازها وخواسته هایش وهمینطور فرهنگ عمومی اجتماعیست که فرد در آنجا زندگی می کند .

توضیحات #مترجم نیز در مورد خود جالب است که خود را زوربای إیرانی میداند و مقدمه میگوید کتاب زوربای یونانی از زبان زوربای ایران، که اگر اینگونه بوده باشید من به شخصه او را تحسین میکنم

در بخشهایی از این کتاب دوشخصیت اصلی #داستان به صومعه ای می روند وچند شبی را آنجا می مانند این بهانه ای می شود که این نویسنده به مذهب وآیینهای مسیحیت ورهبانیت وکلیساواسقف اعظم ,نقدهایی غیر مستقیم ولی واضح وروشن داشته باشدکه ازجمله جذابیتهای متن این کتاب برای من بودکه بعضی از این جمله هارا همین جا می نویسم :

دنیا ایشان را از خود رانده بودولی آنها دنیارا از خود نرانده بودند .

اه بروند بمیرند!همه شان شیطانی در جسم خود دارند یکی زن می خواهد دیگری ماهی دودی وآن یکی پول وآن دیگری روزنامه …یک مشت کله خر !چرا اینها به مردم فرود نمی آیند تا از همه این چیزها سیر شوند ومغز خود راتصفیه کنند؟

و در جایی دیگر می گوید:گویی همه آن تر وتازگی وآن سبکی وآن سر مستی ناچیز خود #خدا بود .خدا در هر لحظه تغییر چهره می دهد وخوشا به سعادت کسی که بتواند اورا زیر هر نقابی بشناسد خدا گاهی به صورت لیوانی آب خنک است گاهی به صورت پسرکی که روی زانوان شما می جهد یا زنی افسونگرویافقط به صورت یک گردش کوتاه سحری… این کتاب یک نسخه #سانسور_نشده قبل از #انقلاب دارد که نایاب است ، اما در نهایت میگویم حتما این اثر ارزشمند را بخوانید درس های زیادی خواهید آموخت.

زوربای یونانی

زوربای یونانی نوشته کازانتزاکیس ترجمه محمد_قاضی

چند روزی است که در گیر خواندن این کتاب فوق العاده هستم، کتابی بسیار عالی با ترجمه روان و قابل فهم از #محمد_قاضی، پر از حرف هایی است برای #تفکر ، پر تلنگر که انسان را در خود غرق میکند، #کازانتزاکیس، نویسنده‌ی #شاعر طناز #فیلسوف آواره، هم انگار #زوربا را برای دل خودش نوشته است و گویی زوربا خود اوست. البته باید اشاره کرد که طبق نظر او و سایر #اگزیستانسیالیست‌ها زندگی بی‌معناست مگر اینکه خود شخص به آن معنا دهد؛ این بدین معناست که ما خود را در #زندگی می‌یابیم، آنگاه تصمیم می‌گیریم که به آن معنا یا ماهیت دهیم همان‌طور که #سارتر گفت ما محکومیم به آزادی یعنی انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم؛ و بار مسئولیت انتخابمان را به دوش کشیم. در ادامه باید بگویم دیالوگ های فلسفی و پرسشگر او اربابش هر ذهن #آگاهی را قلقلک میدهد، آزادگی جزء جدایی ناشندنی اوست، در زیر بخشی از کتاب را می نویسم:
#زوربای یونانی [ زوربا ] لحظه‌ای ساکت ماند و باز به خنده افتاد. گفت:
ـ تو می‌دانی خدا آدم را چگونه آفرید؟ می‌دانی نخستین کلماتی که این جانور آدم‌نام خطاب به خدا گفت، چه بود؟
ـ نه. من از کجا بدانم؟ من که آن‌جا نبودم.
زوربا با چشمان شرربار داد زد: ولی من آن‌جا بودم.
ـ پس خودت بگو!
زوربا نیمی تحت تاثیر خلسه‌‌ای که به او دست داده بود و نیمی به شوخی و تمسخر شروع به بافتن قصه‌ی افسانه‌آمیز آفرینش کرد:
ـ خوب ارباب، گوش کن! یک روز صبح خدا افسرده و پکر از خواب بیدار شد و با خود گفت: « آخر من چه خدایی هستم؟ آدمی‌زادی هم نیست که مرا ثنا بگوید و به نامم سوگند بخورد، یا مرا سرگرم کند. دیگر از این که مثل یک جغد پیر زندگی کنم به تنگ آمده‌ام! » در کف دست خود تف کرد، آستین‌هایش را بالا زد، عینکش را به چشم گذاشت، یک تکه کلوخ برداشت، بر آن آب دهان ریخت، از آن گل ساخت، گل را چنان که باید ورز آورد، آدمکی از آن ساخت و در جلوی آفتاب گذاشت.
هفت روز بعد، آن را از جلوی آفتاب برداشت. پخته شده بود. خدا نگاهش کرد، به خنده افتاد و با خود گفت: « بر شیطان لعنت! این که خوکی‌ست ایستاده روی دو پا! این ابدا آن چیزی که من می‌خواستم نیست. الحق که افتضاح کردم! »
پس گردن آدمک را گرفت، تیپایی به او زد و گفت: « یاالله! بزن به چاک!
#کتاب #پیشنهاد #باید_خواند #